من عاشقم و باده پرستم بعثت
عشق آینه ای داد به دستم
در آینه عکس یار دیدم
یک جرعه می احد چشیدم
در فطرتم این ندا به ناگاه
پر کرد مرا ز قل هو الله
دنبال می شعور رفتم
تا غار حرای نور رفتم
از پرتوی خورشید نبوت
پر شد دلم از نور محبت
سرشار شدم ز عشق و مستی
رستم ز نفاق و خودپرستی
قصد ره کوه قاف کردم
گرد حرمش طواف کردم
جان و دل و دیده سر مدی شد
یکباره دلم محمدی شد
تابید به سینه نور قرآن
دیدم همه جا ظهور قرآن
از بند حجاب نفس رستم
بت های نفاق را شکستم
زانجا به دل کویر رفتم
تا بیعت با غدیر رفتم
او عشق مرا دید و محک زد
مهر دگری به سینه حک زد
راز دگری به سینه بگشاد
شور شعفی به ساغرم داد
یک جرعه از آن باده چشیدم
بر قله ی عرش پر کشیدم
آن باده ز جام ازلی بود
و آن شور، ولایت علی بود
جبریل امین حق ندا داد
این مژده به دست مصطفی داد
فرمود: ولی دین سرمد
بعد از تو علی است، یا محمد
او جلوه ی ذات کردگار است
او صاحب تیغ ذوالفقار است
او عشق من ابوالکرام است
فرمانده یازده امام است
دل مژده پی واهمه ام داد
ز آنجا خبر از فاطمه ام داد
مرغ دل من پری زد
به شهر مدینه هم سری زد
***
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد